گنجور

 
کوهی

دلم آئینه آن دلستان است

که او را آینه دایم عیان است

خود است آئینه خود در حقیقت

دل و جان و تنم هر سه نهان است

نفخت فیه من روحی بیان کرد

مثل بشنو همان لب در دهان است

حدیث کنت کنزا را فرو خوان

بدان سو شو عیان گنج روان است

چو گفت احببت گشتی آشکارا

چرا گفتی که آن دلبر نهان است

دو عالم از جمال اوست روشن

ببین روشن که خورشید جهان است

چو کبک مست کوهی بر سر سنگ

بصدا فغان انا الحق برزبان است

 
 
 
ادیب صابر

بگردان روی دل از فکرت بد

که بد کردن نه کار بخردان است

بدی اندیشه کردن در حق خلق

بدی کار تو در وی نهان است

کسی که نیکی اندیشد به هر کس

[...]

عطار

جهانی جان چو پروانه از آن است

که آن ترسا بچه شمع جهان است

به ترسایی درافتادم که پیوست

مرا زنارِ زلفش بر میان است

درآمد دوش آن ترسا بچه مست

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۷ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
سعدی

اگر کشوَرخدایِ کامران است

وگر درویشِ حاجتمندِ نان است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه