گنجور

 
کوهی

هزاران آفرین بر صنع صانع

که کرد از نور وظلمت نور جامع

منم مجموعه ارض و سموات

که روح قدسیم اصل تبایع

میان چار عنصر آفتاب است

چو شمع از چرخ چارم گشت لامع

چو عکس آفتاب آن جمالم

از آن گشتم بوصل یار طامع

ندارد عقل درک ذات پاکش

باسماء و صفاتش کرد قانع

جلا ده آینه دل را که از حق

تجلی می شود بر بنده واقع

انا الحق می زند در دل خداوند

چو انسان گوش جانرا کرد سامع

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode