گنجور

 
کوهی

هزاران آفرین بر صنع صانع

که کرد از نور وظلمت نور جامع

منم مجموعه ارض و سموات

که روح قدسیم اصل تبایع

میان چار عنصر آفتاب است

چو شمع از چرخ چارم گشت لامع

چو عکس آفتاب آن جمالم

از آن گشتم بوصل یار طامع

ندارد عقل درک ذات پاکش

باسماء و صفاتش کرد قانع

جلا ده آینه دل را که از حق

تجلی می شود بر بنده واقع

انا الحق می زند در دل خداوند

چو انسان گوش جانرا کرد سامع

 
 
 
سنایی

ز تو ای چرخ نیلی رنگ دارم

هزاران سان عنا و درد جامع

نه تنها از تو بل کز هر چه جز تست

به من بر هست همچون سیف قاطع

مرا زان مرد نشناسی تو زنهار

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی حکم تو چون شمشیر قاطع

زهی رای تو چون خورشید ساطع

امام شرق رکن الدین صاعد

که هستی در فنون علم بارع

کمینه سایه تو چرخ ازرق

[...]

سعدی

نمیرد گر بمیرد نیکنامی

که در خیلش بود قائم مقامی

چو در مجلس چراغی هست اگر شمع

بمیرد، همچنان روشن بود جمع

ابن یمین

مه عید از افق چون گشت طالع

مکن اوقات خویش ای دوست ضایع

بنقد امروز عشرت کن که فردا

که داند تا چه خواهد گشت واقع

یقین میدان که سعد و نحس گیتی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه