بیا ای هدهد صاحب هدایت
چه داری تا خبر از هر ولایت
قباپوشی ولی دردی نداری
گله داری ولی مردی نداری
ز تن بیرون کن و کن خاک بر سر
قبائی بی بقا تاج مزور
کسی باشد سزای تاجداری
که باشد در تبارش شهریاری
کسی باشد سزای قرب شاهی
که باشد لائق فر الهی
سر اهل امل گر تاجدار است
بیندیش آن برای تاجدار است
مرقع پوشی و تاج مرصع
مرصع نی مناسب با مرقع
طریق تاجداری عقل و دادست
ترا حاصل بدست از جمله بادست
ترا چون بر سر کوهست خورشید
چه میداری بروز رفته امید
بپرهان بر درخت زندگانی
وگرنه بی هنر اینجا بمانی
ترا همت بقدر هستی خویش
مرا همت بقدر از آسمان بیش
بمرداری فرود آوردهٔ سر
چرا ننهی ز دانش بر سر افسر
کسان رنجند ز رنگ و بوی مردار
نگه دارند مشام از گند مردار
من آن مرغم که مینالم بگلزار
تو آن مرغی که میخاری سر خار
تو کردی بی وفائی با سلیمان
منش هستم دعاگو با دل و جان
مگر نشنیدهٔ ای مرغ کوچک
خلاف امریا شد نامبارک
تو تا در بند گی بی جان نگردی
قبول حضرت سلطان نگردی
مرا از دور رمزی مینمایند
مرا پیوسته درها میگشایند
نشینی بر سر پا سر کشیده
سر و پایت برون هر سو بریده
روا دای که رندان خرابات
برند از خون تو سازند طلسمات
ملوک ملک عالم چون سکندر
ز بهر داد دارند تاج بر سر
برو از سر بنه این تاج بیداد
که بی دادی دهد هر تاج بر باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.