گنجور

 
کوهی

کار دنیا همه زرق است و فریب است صداع

عارفان بر سر اینها نکنند ایچ نزاع

مفلسانیم که عالم بجوی نستانیم

نیست ما را بجهان جز غم عشاق متاع

زاهد از زهد و ریا دور که رندان صبوح

بوی تزویر شنیدند همه زین اوضاع

مو کشانش بخرابات درآریم چو چنگ

هر که ما را ز می لعل تو باشد مناع

بوصالت نرسد هرگز و واصل نشود

هر که از جان نکند با غم عشق تو وداع

ظالم از درد تو هر دم بعدم نیست شود

می کند غمزه خونخوار تو بازش ابداع

همچو کوهی بجهان روشن و فردیم همه

تا گرفتیم زخورشید تو چون ماه شعاع