از بدو نیک و نیک و بد بگذر
بکن از عقل و نفس خویش حذر
مردم چشم و دیده دل شو
تا به بینی نگار را به نظر
شو مسافر به عالم جبروت
ملکوت است ملک بحر و بر
جز لب خشک و چشم خون افشان
ما نداریم هیچ زاد سفر
در عطش سوختیم و باکی نیست
لب او هست ساقی کوثر
شمع جان شد بتی و او شاهد
حبذا شمع و شاهد و دلبر
وه چو حسن است اینکه در دو جهان
همه را هست عشق او در سر
ناید از رفته های آن عالم
بر ما کس بغیر پیغمبر
شد بدان عالم و درون آمد
همه دیدند مؤمن و کافر
غرض این بود آمدن اینجا
که شود خلق را بحق رهبر
جبرئیل امین بدو نرسید
که از او درگذشت بالاتر
اوست محبوب حضرت عزت
بهمه انبیا بحق سرور
همه طفلان مکتب اویند
از صغار و کبار و خیر و ز شر
او چو گنج وصال حق را یافت
میل او کی بود به سیم و به زر
کوهیا عیب هیچ کس نکنی
تا قبولت کنند اهل نظر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رامش افزای باد و نیک اختر
بر ملک اورمزد شهریور
نامور میر نصر ناصر دین
بوالمظفر که عزم اوست ظفر
رؤیت و خلق اوست جان و خرد
[...]
دی ز لشکر گه آمد آن دلبر
صد ره سبز باز کرد از بر
راست گفتی بر آمد اندر باغ
سوسنی از میان سیسنبر
گرد لشکر فرو فشاند همی
[...]
ای جهان را به راستی داور
ملک عدل ورز دین پرور
عالم افروز نام مسعودت
ملک را همچو تاج را گوهر
گنج پرداز دست معطی تو
[...]
طالع از طالعت عجایبتر
کس ندیدی عجایب دیگر
گه به چرخت برد چو قصد دعا
گه به خاک آردت چو عزم قدر
گه به دستت ببندد از دل پای
[...]
رایت شهریار دین گستر
سایه افگند بر جهان یکسر
مسرعات فلک رسانیدند
خبر فتح او بحر کشور
رونقی یافت ملت ایزد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.