گنجور

 
کوهی

ماه رویت آفتاب است ای پسر

آفتاب مه نقاب است ای پسر

عکس رخسار شما در جسم و جان

همچو خورشید در آبست ای پسر

بر سر دریای چشمم تا ابد

هر دو عالم یک حباب است ای پسر

دولت دیدار وصلت را ندید

هر کرا در دیده خوابست ای پسر

چشم مست و لعل میگونت مدام

شاهد و شمع و شراب است ای پسر

سر عشقت در دل ویران ما

همچو گنج اندر خرابست ای پسر

تا گل روی تودیدم چشم و دل

شیشهای پرگلاب است ای پسر

از صدای بلبل و قمری به باغ

در چمن چنگ و ربابست ای پسر

طفل راه تو مرید عشق نیست

صد جهان گر شیخ و شابست ای پسر

هست دریای وصالت بیکران

جمله عالم سراب است ای پسر

کوهی درویش را یکبوسه بخش

چو نرخت صاحب نصابست ای پسر