عدم ضد وجود آمد به بینید
بنوری عکس بود آمد به بینید
از این دریای پرآتش که آهست
تعین ها چو دود آمد به بینید
چو شاهد روی خود بنمود از غیب
کنون وقت شهود آمد به بینید
چو آدم علت غائی است پیشش
ملایک در سجود آمد به بینید
چنین گنجی که مخفی بود از خلق
بخود او در گشود آمد به بینید
سیه چشمی چو آهو اندر این شب
دل کوهی ربود آمد به بینید
پاکبازان جهان از دو جهان بیزارند
فارغند از همه و منتظر دیدارند
بسکه از پرتو خورشید رخش سوخته اند
همچو چشمان سیه مست بتان عیارند
چون نسیم سحری کرد چمن سیر کنان
بلبلانند که دیوانه این گلزارند
دل کبابند و جگر سوخته و جان افشان
بسکه بر یاد لب لعل لبش خون خوارند
تا بجانان برسند و نفسی در یابند
دل بفکر تن واندیشه ز جان بردارند
لاینام است خداوند از این روز و شب
از ازل تا به ابد اهل نظر بیدارند
حافظان دل خویشند شب و روز بجان
در دل و دیده خود غیر خدا نگذارند
و هو معکم چو خدا گفت و شنودند همه
جاودان بی من و ما در نظر دلدارند
برهنه پا و سرو تن همه چون خورشیدند
ذره سان رقص کنان بی سرو بی دستارند
این حریفان که زخمخانه وحدت مستند
همه با کوهی دیوانه در ایندم یارند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بامدادان پگاه آمد بر بسته کمر
غالیه بر سر و رو کرد و برون رفت بدر
خواجه در غم من ار گفت که چون بیخردان
دین به دل کردهای اندر ره دنیا لابد
دیو در گوش هوا و هوسش میگوید
از پی کبر و کنی چون متنبی سد جد
من چه دانستم کز تربیت روحالقدس
[...]
هر که او بندهٔ این حضرت والا بود
همچو من صاب صد نعمت و آلا گردد
آن کل شوم نیک تیر دل از من بربود
عشق بر عشق چو آروغ برافروز فروز
یاسمن گون رخ . . . ون را بزهارم بنمود
شب ز سودای ویم دیده حمدان نغنود
جز خداوند مفرمای که خوانند مرا
سزد این نام کسی را که غلام تو بود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.