من از جور و جفای دلبران دیوانه خواهم شد
ز خویش و آشنا از دست دل بیگانه خواهم شد
ز بس کافسانه خود با در و دیوار می گویم
به رسوایی میان مردمان افسانه خواهم شد
چو دیدم خال و خط آن پری رو را به دل گفتم
گرفتار ار شوم در دام او، زین دانه خواهم شد
ملامت گو، به رسوایی مترسان هوشیاران را
که من بی پا و سر در کوی او مستانه خواهم شد
به دل گفتم چرا بیوفا، گفتا برو، خسرو
گذر از من که من در خدمت جانانه خواهم شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنجی که به خاطر محبت و عشق به دلبر خود تحمل میکند سخن میگوید. او میگوید که از دست غم و جدایی احساس دیوانگی میکند و به همین دلیل شاید به رسوایی و افسانهای در نظر مردم تبدیل شود. او از زیبایی معشوق خود سخن میگوید و حتی اگر به دام عشق او بیفتد، باز هم راضی است. شاعر به انتقادها و سرزنشها توجهی ندارد و خاطرنشان میکند که در عشق خود، بیپروا و شجاع خواهد بود. در نهایت، او به خود میگوید که اگر بیوفا باشد، باید از او دور شود و به زندگیاش ادامه دهد، زیرا در خدمت محبوبش خواهد بود.
هوش مصنوعی: من از ظلم و دردسرهایی که معشوقانم برایم ایجاد میکنند، دیوانه و بیقرار میشوم و از خودم و آشنایانم دور میشوم و از دلهای بیگانه راحت میشوم.
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه مدام داستانها و حرفهای خود را با دیگران و در محافل مختلف به اشتراک میگذارم، به زودی در میان مردم به یک شخصیت مشهور و شناخته شده تبدیل خواهم شد.
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی و نشانههای آن معشوقه را دیدم، در دلم گفتم اگر در دام او بیفتم، از این عشق و زیبایی بهرهمند خواهم شد.
هوش مصنوعی: مرنج و بترس از ملامت دیگران، زیرا آنانی که باهوشند، نخواهند ترسید. من بدون داشتن پا و سر، در کوی او با سرمستی خواهیم بود.
هوش مصنوعی: به دل گفتم چرا بیوفا هستی، گفت برگرد و برو، زیرا که من در خدمت معشوقم باقی خواهم ماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه پنداری که من از عاشقی بیگانه خواهم شد
ز رسوایی، اگر چه در جهان افسانه خواهم شد
رسید آن آدمی رو باز و آمد در نظر، دانم
به پای دیگران امروز من در خانه خواهم شد
ز بس زیباست لاف عشق بازی خود پرستان را
[...]
اگر سودای عشق اینست، من دیوانه خواهم شد
چه جای آشنا؟ کز خویش هم بیگانه خواهم شد
دمیدی یک فسون وز دست بردی صبر و هوش من
خدا را، ترک افسون کن، که من افسانه خواهم شد
غم عشق ترا، چون گنج، در دل کرده ام پنهان
[...]
ملول از زهد خویشم ساکن میخانه خواهم شد
حریف ساغر و هم مشرب پیمانه خواهم شد
اگر بیند مرا طفلی به این آشفتگی داند
که از عشق پری رخسارهای دیوانه خواهم شد
شدم چون رشتهٔای از ضعف و دارم شادمانیها
[...]
دلش دادم که با او همدم و هم خانه خواهم شد
بمن او شمع خواهد گشت و من پروانه خواهم شد
ندانستم که چون دل برد از من چون پری پنهان
نهان خواهد شد و من از غمش دیوانه خواهم شد
به این حسن و به این عشق ای صنم چون لیلی و مجنون
[...]
بزلفش در کشاکش با صبا و شانه خواهم شد
در این زنجیر از این کشمکش دیوانه خواهم شد
گل است و شمع و جانانه من و پروانه و بلبل
براه عشق امشب همپر پروانه خواهم شد
من دیوانه را ناصح دهد پند و عجب دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.