نگار من امشب سر ناز داشت
بر افتادگان چشم بد ساز داشت
به یک جام باده به صحرا فگند
دلم هر چه در پرده راز داشت
به سویش نمی دیدم از بیم جان
که در چشم او مستی آغاز داشت
ره من زد این بازمانده سرشک
که چشم مرا از نظر بازداشت
همه شب چو پروانه می سوختم
که شمع من از دیگران گاز داشت
به عذر ار دلم برد معذور بود
که چشمی به غایت دغاباز داشت
دل من که تیری درو مانده بود
به ناله خراشی در آواز داشت
کنون یاد دارد ز خسرو گهی
که مرغی درین باغ پرواز داشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سپه را ز کار بدی باز داشت
که با پاک یزدان یکی راز داشت
نه برگستوان،تیر او بازداشت
نه جز تیرگی دیگر کسی ساز داشت
سر کوه بر برج پرواز داشت
مگر با ستاره یکی راز داشت
بترسید و گوشی برآواز داشت
از آن خوش رکابی عنان بازداشت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.