یار ما دل ز دوستان برداشت
مهر دیرینه از میان برداشت
من نخواهم کشید هر چه کند
دل که از وی نمی توان برداشت
دی به تندی بلند کرد ابرو
از پی کشتنم کمان برداشت
خواستم جان به عذر پیش برم
هجر خود رفت و پیش ازان برداشت
عهد کردم که درد دل نکنم
درد دل مهر از زبان برداشت
در دل او نکرد کار، ار چه
سنگ از افغان من، فغان برداشت
چشم او هیچ کم نخواهد شد
دل بیامد، مرا ز جان برداشت
رفتم امروز تا نخواهد کشت
سر نخواهم ز آستان برداشت
ترک سودای خام کن، خسرو
که وفا رخت ازین دکان برداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عدل تا سایه از جهان برداشت
خوشدلی رخت از این مکان برداشت
دوش چون مرغ شب فغان برداشت
مهر خاموشی از دهان برداشت
صبح سرپوش زر کشیده چرخ
از طبقهای آسمان برداشت
زاغ شب در زمان که پشت نمود
[...]
راه دروازه جهان برداشت
دوری از دور آسمان برداشت
دوش عقلم که ترجمان نست
پرده از پوشش نهان برداشت
گرم در گفتگوی شد با من
مطلعی سرد ناگهان برداشت
سخنی چند در غلاف براند
[...]
ظلمت کفر از جهان برداشت
زنگی از آیینه زمان برداشت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.