گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

یار ما دل ز دوستان برداشت

مهر دیرینه از میان برداشت

من نخواهم کشید هر چه کند

دل که از وی نمی توان برداشت

دی به تندی بلند کرد ابرو

از پی کشتنم کمان برداشت

خواستم جان به عذر پیش برم

هجر خود رفت و پیش ازان برداشت

عهد کردم که درد دل نکنم

درد دل مهر از زبان برداشت

در دل او نکرد کار، ار چه

سنگ از افغان من، فغان برداشت

چشم او هیچ کم نخواهد شد

دل بیامد، مرا ز جان برداشت

رفتم امروز تا نخواهد کشت

سر نخواهم ز آستان برداشت

ترک سودای خام کن، خسرو

که وفا رخت ازین دکان برداشت