گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

سرو را با قد تو هستی نیست

میلش الا به سوی پستی نیست

در دهان و میانت می بینم

نیستی هست، لیک هستی نیست

گاه گاهم به قبله بودی روی

تا تو در پیش من نشستی، نیست

زهد با عشق در نیامیزد

بت پرستی خداپرستی نیست

برگ صبری که پیش از اینم بود

سرو من تا تو برشکستی، نیست

تا ترا دست جور بر سر ماست

کار ما جز که زیردستی نیست

مستی گفتی ز عشق خسرو را

عشق دیوانگی ست، مستی نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدی

ذوق پاکان زخم و مستی نیست

جاه نیکان به کبر و هستی نیست

هلالی جغتایی

هیچ دولت چو تن‌درستی نیست

هیچ محنت چو ضعف و سستی نیست

حزین لاهیجی

نیستی اراا رهی ز هستی نیست

نیستی، مرد چیره دستی نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه