مرا به سوی تو پیوند دوستی خام است
به آفتاب ز ذره چه جای پیغام است
هزار جان مقدس شدند خاکستر
هنوز پختن سودات از آدمی خام است
بیار ساقی دریای می که جانم سوخت
ز جاجه دل من گر چه دوزخ آشام است
ازان چراغ که دلهای خلق می سوزد
چراغها به سر کوی تو به هر شام است
خطاست نسبت بالای تو به سرو، که سرو
نه شوخ وشنگ خرام است و مست و خودکام است
دلم که بستده ای باز ده که که لاف زنم
که این خرابه ز سلطان خویش انعام است
زکوة حسن کم از یک نظاره آخر کار
گدای کوی توام، گر چه خسروم نام است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دوستی صحبت میکند و احساسات عمیق و گاهی غمانگیز شاعر را نسبت به معشوق نشان میدهد. شاعر به پیوند دوستی خام خود اشاره میکند و از نارساییهای آن میگوید. او در این شعر به نکات مختلفی اشاره میکند، از جمله سوختن دلها و انتظار برای نوشیدن می از ساقی. شاعر همچنین نسبت به زیبایی معشوق و تاثیر آن بر دلها حساس است و به تنهایی و احساس حقارت خود در مقابل او اعتراف میکند. در نهایت، او خود را گدای معشوق خطاب میکند و به عشق و زیبایی او احترام میگذارد.
هوش مصنوعی: دوستی من نسبت به تو هنوز در مراحل ابتدایی است؛ مانند این که ذرهای در برابر آفتاب نمیتواند پیامی را ارسال کند.
هوش مصنوعی: هزاران جان پرارزش به خاکستر تبدیل شدند، اما هنوز پختن حسرتها از آدمی نادان و ناپخته به درستی انجام نشده است.
هوش مصنوعی: به من نوشیدنی بیاور، زیرا قلبم به شدت سوخته است. هرچند که این نوشیدنی مانند دوزخ میماند، اما من هنوز نیاز به آن دارم.
هوش مصنوعی: از آن نوری که دلهای مردم را میسوزاند، در هر غروب چراغهایی در سر کوی تو روشن است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نباید تو را به درخت سرو تشبیه کرد، چرا که درخت سرو تنها زیبایی ظاهری دارد و خرامان و خوشگذرانی نمیکند، بلکه به نوعی سرسخت و خودبین است.
هوش مصنوعی: دل من را که گرفتهای، دوباره به من بده تا بتوانم بانگ بزنم که این ویرانه، از نعمت سلطان خودم است.
هوش مصنوعی: از زیباییهای تو چه بسا که به یک نگاه بخواهم بگذرم؛ در نهایت، من گدای کوی تو هستم، هرچند که به نام خسروم شناخته میشوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی شکسته رواق سپهر نیلی را
صدای صیت بلندت که در جهان عام است
بگویم و بزه این سخن به گردن من
که خاص حلقه بگوش در تو ایام است
به چشم تو که مرا در ثنای تو دستی است
[...]
بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است
ز عکس روی تو، آتش فتاده در جام است
مرا که چشم تو بخت است و بخت، در خواب است
مرا که زلف تو، شام است و صبح، در شام است
دلم به مجلس عشقت، همیشه بر صدر است
[...]
دل کباب ز خوناب دیده بد نام است
بسوختیم و هنوز از تو کار ما خام است
اگر نه مهر تو می ورزد آفتاب چرا
ملازم سر کوی تو صبح تا شام است
بیا و جرعه مستان غم به رغبت نوش
[...]
فراغ بال طمع کردن از فلک خام است
که فلس ماهی این بحر حلقه دام است
مرو ز میکده بیرون، که در جهان خراب
ز روزنی که نسیمی به دل خورد جام است
صفای وقت ز صافی کشان مجو زنهار
[...]
زمانه قاصد طیار آن دلآرام است
چه قاصدی که وجودش تمام پیغام است
گمان مبر که نصیب تو نیست جلوهٔ دوست
درون سینه هنوز آرزوی تو خام است
گرفتم این که چو شاهین بلند پروازی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.