گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بر آن لبی که شکر با حلاوتش شوراست

هزار ملک سلیمان بهای یک مور است

یقین که صورت جانها تمام بتوان دید

ازان صفا که در آن سینه چو بلور است

به کوی تو نه عجب گور عاشقان، عجب است

که هم خود از گل عشاق خشت بر گور است

دکان زهد ببستند عاشقان امروز

که از سواریت آفاق پر شر و شور است

هزار جلوه مقصود می کند گردون

ولی چه سود که چشم امید ما کور است

فراز کنگره وصل کی توان رفتن

که رشته کوته و بازوی بخت بی زور است

ربوده چشم تو هم دین و هم دل خسرو

مگر که عادت آن ترک غارت و عور است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ظهیر فاریابی

خدایگان جهان شهریار روی زمین

تویی که رایت عزمت همیشه منصور است

به زنده کردن ارواح نصرت و تایید

صدای نوبت تو همچو نوبت صور است

به یاد بزم تو گردون صبوح کرد مگر

[...]

اهلی شیرازی

بغیر نامه و پیغام بی نشانان را

کتابتی است نهانی که از ریا دور است

صفای همت باطن که عالم افروزد

که حسن حرف زبانی چراغ بی نور است

بلند اقبال

رخت چو مهر درخشان ز بسکه پر نور است

اگر غلط نکنم مادر تواز حور است

قسم به موی تو یعنی به سوره واللیل

که وصف روی تو والشمس وآیه نور است

لبت چوحب نبات است بسکه شیرین است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه