گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

زهی شکسته رواق سپهر نیلی را

صدای صیت بلندت که در جهان عام است

بگویم و بزه این سخن به گردن من

که خاص حلقه بگوش در تو ایام است

به چشم تو که مرا در ثنای تو دستی است

ز پشت پای تو تا ساق عرش یک گام است

ز بحر کلک دو شاخ گهر ده تو محیط

اگر چه هست یکی شاخ هم به اندام است

مقر شد از بن دندان سپهر لایعلم

که جای در سر این خامه شبه فام است

تو خاتم الفضلایی مشو شکسته بدانک

کژی چو نقش نگین منکر تو مادام است

تو در خطی ز زمانه چو جام جم دل تست

که در خطست چو تو هر چه در جهان جام است

تو در عراق و خراسان پر از حکایت تست

که صبح را اثر آه سرد در شام است

تو آن کسی که بر امثال من اگر چه کم اند

ترا هر آینه بسیار دست انعام است

وقوم خط تو دامی است مرغ معنی را

بدان نشان که درو میم حلقه دام است

من آن کسم که مرا نیست هفت قطعه نو

چو هفت هیکل من حرز هفت اندام است

تو شمس و خانه گردون رواق تست اسد

مرا درو که چو بهرام نحسم آرام است

چو زو بلند شدم مشتریم نامم کن

از آن سبب که اسد جای اوج بهرام است

غلام خاص توام خود نپرسی از پی چه؟

از آنکه طبع ترا توسن سخن رام است

به آسمان برسد نام من ز بندگیت

چو خواجه تاش من این سقف آسمان نام است

همین و بس چو ز ابرامم احترازی هست

اگر چه گفته و ناگفته عین ابرام است