گنجور

 
اهلی شیرازی

دل کباب ز خوناب دیده بد نام است

بسوختیم و هنوز از تو کار ما خام است

اگر نه مهر تو می ورزد آفتاب چرا

ملازم سر کوی تو صبح تا شام است

بیا و جرعه مستان غم به رغبت نوش

که صاف شیشه افلاک درد این جام است

غرور حسن ببین و نیاز عشق که ما

دعای خیر کنیم و جواب دشنام است

ادب ز کف مده از امتحان عشق بترس

که خاصه بهر همین شیوه عاشقی عام است

کسی که طالب گنج وصال شد اهلی

اگر نه در دهن اژدهاست ناکام است