یار بی موجب دل از ما برگرفت
یار دیگر کرد و کار از سر گرفت
دل ز هجرش برگ درد و غم بساخت
جان ز شوقش ترک خواب و خور گرفت
آنچه کرد، آخر مسلمانی نماند
این چه شد، یا رب، جهان کافر گرفت
بد همی گفتند و می نشیند هیچ
عاقبت گفت بدانش در گرفت
دل غبار سوز خود بیرون فگند
عالمی در خون و خاکستر گرفت
پاک می کردم سرشک، آهم بجست
آتش اندر آستین تر گرفت
لعل او در دلبری استاد بود
خط دکان زاستاد بالاتر گرفت
مردمان گویند، دل بر گیر ازو
روی، اگر اینست، نتوان برگرفت
جان خسرو از پی این این روز راست
کو به خون عاشقان خنجر گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر کسی نقشی از آن پر برگرفت
هر که دید آن نقش کاری درگرفت
آن ملک چون مرغ بال و پر گرفت
وین خرد بگذاشت پر و فر گرفت
طالع فرخنده ز اختر در گرفت
وز قهستان عزم اردو بر گرفت
این سعادت هر کرا در برگرفت
خاک پایش را فلک بر سر گرفت
در رهم ناگاه درد سر گرفت
از قضا در جانم آتش در گرفت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.