گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای ز زلف تو مشک تر بویی

وز میان تو تا عدم مویی

گل ز تو نرم شد چنان که به باغ

نرمیی می کند به هر تویی

ماه نو گردد از تو زیر و زبر

گر اشارت کنی به ابرویی

پیش چوگان زلفت از سر حال

سر زده می رویم چون گویی

چند جا خویش را کنم قربان

کت نبیند کسی ز هر سویی

یار من رو متاب یا بنمای

جای دیگر چو روی خود رویی

پهلوی من نشین که بی تو شبی

بر زمینم نسود پهلویی

خنده ای کن که بی خیال لبت

درد خسرو ندید دارویی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حمیدالدین بلخی

آخر ای عشق تازه و تویی

گفته زآن نگار برگویی

خاقانی

به خرد راه عشق می‌پوئی

به چراغ آفتاب می‌جوئی

تو هنوز ابجد خرد خوانی

وز معمای عشق می‌گوئی

مرد کامی و عشق می‌ورزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه