گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دوش می گفت پیر ترسایی

یاد دارم ز مرد دانایی

کاندرین دور می پرستان را

نیست خوشتر ز میکده جایی

درد نوشان و کنج دیر مغان

خلق عالم به هر تماشایی

بر سر چار سوی خطه عشق

نیست خالی سری ز سودایی

زاهد و باغ خلد و ما و حبیب

هر کسی را بود تمنایی

ساقیا، زان قدح که می نوشی

جرعه ای ده به بی سر و پایی

خوش بود جام باده نوشیدن

خاصه از دست مجلس آرایی

در تردد گذشت عمر عزیز

همچو من نیست مختلف جایی

شد ز مهر تو ذره سان خسرو

هرزه گردی و باد پیمایی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

این دو شغل برید و عرض به تو

یافته خرمی و زیبایی

روی این را همه بیفروزی

صدر آن را همه بیارایی

چون پدید آمدی تو بر هر کس

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
عمعق بخاری

چند پویی به گرد عالم چند؟

چند کوبی طریق پویایی؟

تا کی از بهر قوت و شهوت نفس

همچو کاسانه می‌نیاسایی؟

وطواط

خسروا، از کمال دانایی

روی دولت همی بیارایی

گاه مال زمین همی ‌بخشی

گاه فرق فلک همی سایی

حرب جویان نهان شوند از بیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
انوری

این همه چابکیّ و زیبایی

این چنین از کجا همی‌آیی

چون مه چارده به نیکویی

چون بت آزری به زیبایی

مه نخوانم تو را معاذالله

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه