گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آنکه جان گویند خلقی، آن تویی

وانکه شیرین تر بود از جان تویی

شهر دل ویران شد از بیداد تو

ورچه ویران تر شود، سلطان تویی

در بلای فتنه نتوان زیستن

دیر زی، گره یکی زیشان تویی

تا کیم سوزی که دل بر جای دار

چون برین دل صاحب فرمان تویی

از گران جانی من، جانا، مرنج

چون درون جان من پنهان تویی

من خوشم، گر سوخته دارم جگر

از تو خواهم عذر، چون مهمان تویی

درد خسرو هر زمان افزون تر است

از که گیرم عیب، چون درمان تویی