امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۵

ای چهرهٔ زیبای تو رشکِ بتانِ آزری

هر چند وصفت می‌کنم، در حسن از آن زیباتری

هرگز نیاید در نظر نقشی ز رویت خوبتر

شمسی ندانم یا قمر، حوری ندانم یا پری

آفاق را گردیده‌ام، مهر بتان ورزیده‌ام

بسیار خوبان دیده‌ام، اما تو چیز دیگری

ای راحت و آرام جان، با قد چون سرو روان

زینسان مرو دامن کشان، کآرام جانم می‌بری

عزم تماشا کرده‌ای، آهنگ صحرا کرده‌ای

جان و دل ما برده‌ای، این است رسم دلبری

عالم همه یغمای تو، خلقی همه شیدای تو

آن نرگس رعنای تو آورده کیش کافری

خسرو غریب است و گدا، افتاده در شهر شما

باشد که از بهر خدا سوی غریبان بنگری