گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای به بالا بلند و زیبا تو

رشک سرو بلند بالا تو

زرگر از سیم چون تو بت نکند

خواه هم برد و خواه فرما تو

در دلت هیچ جا نمی گیریم

گر چه ما هسته ایم و خرما تو

تیغ برکش که جان فدا کردیم

گر نخواهی برید از ما تو

خیز و بر دیده شین چنانکه بود

مردم دیده زیر و بالا تو

روزها شد که اندر این هوسم

که شوم همنشین شبی با تو

گل دمانید اشک من از خاک

بو که آیی بدین تماشا تو

همه راهت برفتم از مژگان

گر چه دور است ره ز من تا تو

جان خسرو، چو جای خود کردی

دور تا کی شوی ازینجا تو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال خجندی

سرخوش است ای پسر مرا باتو

کشت چشم توأم نه تنها تو

بر در و بام دل چه گردد جان

او درین خانه باش گو یا تو

کوثر و سلسبیل هر دو روان

[...]

قاسم انوار

دل شوریده را تمنا تو

در سرم مایهای سودا تو

صورت کون چون معماییست

کاشف سر این معما تو

در تماشای صورت و معنی

[...]

حسین خوارزمی

آخر ایجان جمله اشیا تو

هم نهانی و هم هویدا تو

پرده از کاینات ساخته ای

در پس پرده آشکارا تو

در پس پرده های گوناگون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه