امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸۵

ای به بالا بلند و زیبا تو

رشک سرو بلند بالا تو

زرگر از سیم چون تو بت نکند

خواه هم برد و خواه فرما تو

در دلت هیچ جا نمی گیریم

گر چه ما هسته ایم و خرما تو

تیغ برکش که جان فدا کردیم

گر نخواهی برید از ما تو

خیز و بر دیده شین چنانکه بود

مردم دیده زیر و بالا تو

روزها شد که اندر این هوسم

که شوم همنشین شبی با تو

گل دمانید اشک من از خاک

بو که آیی بدین تماشا تو

همه راهت برفتم از مژگان

گر چه دور است ره ز من تا تو

جان خسرو، چو جای خود کردی

دور تا کی شوی ازینجا تو