گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آن مرغ که بود زیرکش نام

افتاده به هر دو پای در دام

در دام بلا فتاد ز آغاز

تا خود به کجا رسد سرانجام!

آیا تو کجا و ما کجاییم

دردا که به هرزه رفت ایام

ترسم که به جور تو برآید

ناگاه به شهر فتنه عام

خرم دل آن که با نگاری

در گوشه خلوتی کشد جام

رخسار تو زیر زلف مشکین

صبح است مقیم بر در شام

چون کام دل از تو بر نیاید

صبر از تو همی کنم به ناکام

نومید مشو، دلا، چه دانی

باشد که بیایی، خسروا، کام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode