گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دی مست می رفتی بُتا، رو کرده از ما یک طرف

شبدیز را مطلق عنان پیچیده عمدا یک طرف

تا بر رخِ زیبای تو، افتاده زاهد را نظر

تسبیح زهدش یک طرف، مانده مصلّا یک طرف

تیری که دی زد بر دلم، پیداست تا غایت به من

پیکان و کِلْکَش یک طرف، سوفار و پرها یک طرف

در چار حدِ کوی خود، افتاده بینی بنده را

تن یک طرف، جان یک طرف، سر یک طرف، پا یک طرف

سلطانِ خوبان می رسد، هر سو گروهِ عاشقان

چاووش شه کو تا کند، مشتی گدا را یک طرف

نوشین شرابِ لعلِ او، شد مجلسِ ما بی خبر

ساقی صُراحی یک طرف، مستانِ رسوا یک طرف

جان خسروِ دل‌خسته را، خون ریختن فرموده است

خلقی به منت یک طرف، آن شوخ تنها یک طرف

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غالب دهلوی

ای کرده غرقم بی خبر شو زین نشان‌ها یک طرف

رختم به ساحل یک طرف شستم به دریا یک طرف

از عشق و حسن ما و تو با همدگر در گفتگو

خسرو به مجنون یک طرف شیرین به لیلا یک طرف

تا دل به دنیا داده ام در کشمکش افتاده ام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه