آنی که از کرشمه و نازت سرشتهاند
نقشی چو تو ز کلک قضا کم نوشتهاند
جان سودهاند ریخته در چشمه حیات
تا زان خمیر مایه لعلت سرشتهاند
عنابهای ترک ازان میچکد نبات
پیش لب تو خشک و ترش رو چو کشتهاند
گر پرتوی ز روی تو بر صالحان فتد
در حال سایه گیر بسان فرشتهاند
عشاق را به جز جگر خسته بر نداد
زان دانههای دل که به کوی تو کشتهاند
از بهر کام دل چه تنم بر در تو، چون
در پود چرخ تار مرادی نرشتهاند
خسرو ازان به چاه زنخدان تو فتاد
کش پیش دیده پرده تقدیر هشتهاند