گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

به کوی عاشقی از عافیت نشان ندهند

هر آن کسی که بدو این دهند، آن ندهند

چو عشق جان بردت، شکر گوی، کاین دولت

عطیه ایست که کس را به رایگان ندهند

گران رکابی دل برد جمله توسنیم

خوش آن کسان که دل خویش را عنان ندهند

ز دست می نتوان داد خوبرویان را

اگر چه داد دل یار مهربان ندهند

گرت بتی و شرابی ست وقت را خوش دان

که در جهان به کسی عمر جاودان ندهند

بگفتمش که بکش تا بمیرم و برهم

جواب داد که راحت به عاشقان ندهند

چو یار نیست به تسکین خلق نتوان زیست

که دوستان اگرم دل دهند، جان ندهند

چو جان دهم به غمش، در رهش کنیدم خاک

حقیقت است که جایم بر آستان ندهند

زهی حلاوت تیغ از کف نکورویان

اگر به دست رقیبان بدگمان ندهند

چو دل حریف تو شد زینهار، ای ساقی

تنک شراب مرا ساغر گران ندهند

به جور ترک جوانان طریق خسرو نیست

همین بود که ز خون ریزیش امان ندهند