گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

رسید موسم عید و صلای می درداد

پیاله بر کف خوبان ماه پیکر داد

میی که ساقی رعنا ز خون مستان خورد

چه خوابها که بدان غمزه های کافر داد

مگر بر آب خود آیم ز خشکی روزه

دو سه پیاله بباید مرا سراسر داد

بسان نیمه بیضه ز جام نقره تمام

که نقل مجلس مستان بط و کبوتر داد

خضر بریخت به ساغر ز می که آب حیات

پس آن گهی به کف ثانی سکندر داد

بر آستانش، خسرو، نثار موسم عید

به وزن شعر همه برکشیده گوهر داد