کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۳

هر نیر کز تو بر دل غم پرور آمده

دل ز انتظار خون شده تا دیگر آمده

از دست و ساعد تو مرا نیغ آبدار

از آب زندگی به گلو خوشتر آمده

خضر خطت ندیده مثال لبت در آب

چندانکه گرد چشمه حیوان بر آمده

برخاستست از لب و خالت قیامتی

اینک بلال هم به لب کوثر آمده

در جوی چشم لحظه به لحظه فزوده آب

تا نقش عارض تو به چشم تر آمده

شاخ گلی به گریه مگر آرمت پیر

بی آب شاخ تازه کجا در بر آمده

تا کرده تازه دفتر غمهای دل کمال

خونهای تازه بر ورق دفتر آمده