گنجور

 
کمال خجندی

کحل بصر نیست جز آن خاک راه

چشم به سرمه مکن ای دل سیاه

دود شنیدم سوی خوبان رود

با تو رسد عاقبت این دود آه

درد تو گر جرم و گنه مینهند

هست ز سر تا قدم من گناه

ماه بدید آن رخ و خود را گرفت

بی سببی خود نگرفته است ماه

گر خم ابروی تو دیده از دور

کج ننهادی مه نو هم کلاه

وصل نو نو خاسته گفتم توان

بافت چو فرزین شرف قرب شاه

گفت که من شاه بتانم کمال

گر هوس مات بود شه بخواه

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

داد صبا مژده که ساغر بخواه

یوسف گل باز برآمد زچاه

لشگر نوروز برون تاختند

رفت دی سرد دم عمر کاه

شاه ریاحین سوی بستان چمید

[...]

عطار

دوش درآمد ز درم صبحگاه

حلقهٔ زلفش زده صف گرد ماه

زلف پریشانش شکن کرده باز

کرده پریشان شکنش صد سپاه

از سر زلفش به دل عاشقان

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای برخ روشن و زلف سیاه

کرده شب و روز جهانی تباه

سلسلۀ زلف تو بر پای باد

آینۀ حسن تو در دست ماه

صورت جان روی نماید مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه