گنجور

 
کمال خجندی

آن عارض و رخسار و جبین هست در سه ماه

کز دیده نهائنده نهان کردمت آگاه

گر دیده گنه کرد که از خانه کشیمش

ور اشک بزودیش برانیم ز درگاه

بر شاه گدا را نبود هیچ گرفتی

جز دامن دولت که بگیرد گه و بیگاه

گره هست خود از جانب آن روی مپوشان

تا روی نوه بینیم و بگیریم برو راه

هرچند که عقلم رود از سر چو زند تیغ

جرم از طرف دوست نگیرم علم الله

جان خواست شنیدم لبت از بنده جانی

این بود مرا خود همه از لطف نو دلخواه

بنهاد کمال آن به ادب بر کف و می گفت

العبد و ما فی بده کان لمو لاه

 
 
 
سوزنی سمرقندی

ای گاه وزارت بتو همچون فلک از ماه

آراسته تا بر فلک ماه نهی گاه

ماه فلک فضلی و شاه حشم جود

رخشنده تر از ماهی و بخشنده تر از شاه

از همت تو ماهی و شاهی است فرودت

[...]

قوامی رازی

پیرا بده انصاف گرت می بدهد راه

با زرق نیامیخته لله و فی الله

ای بس که بگریی که نگردد رخ تو تر

وی بس که بنالی که نباشد دلت آگاه

در دین چه نهی پای و به دنیا چه کشی دست

[...]

انوری

آمد به سلامت بر من ترک من از راه

پرداخته از جنگ و برآسوده ز بدخواه

چون سرو سهی قامت و شایسته‌تر از سرو

چون ماه دو هفته رخ و بایسته‌تر از ماه

سروست اگر گوی زند سرو به میدان

[...]

خواجوی کرمانی

ای سنبله ی زلف تو خرمن زده بر ماه

وی روی من از مهر تو طعنه زده بر کاه

خورشید جهانتاب تو از شب شده طالع

هندوی رسن باز تو برمه زده خرگاه

افعی تو در حلقه و جادوی تو در خواب

[...]

شیخ بهایی

رحمتت را تشنه دیدم آبخواه

آبروی خویش بردم از گناه

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه