گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای سنبله ی زلف تو خرمن زده بر ماه

وی روی من از مهر تو طعنه زده بر کاه

خورشید جهانتاب تو از شب شده طالع

هندوی رسن باز تو برمه زده خرگاه

افعی تو در حلقه و جادوی تو در خواب

خورشید تو در عقرب و پروین تو بر ماه

صورت نتوان بست چنین موی میانی

بر موی کمر بسته و مو تا بکمر گاه

ساقی بعقیق شکری می خورم خون

مطرب به نوای سحری می زندم راه

در سلسله ی زلف رسن تاب تو پیچم

باشد که دل خسته برون آورم از چاه

همچون دل من هست پرشیان و گرفتار

در شست سر زلف گرهگیر تو پنجاه

آئینه رخسار تو زنگار برآورد

از بسکه برآمد ز دل سوختگان آه

خواجو نبرده ره بسرا پرده ی وصلت

درویش کجا خیمه زند در حرم شاه

 
 
 
سوزنی سمرقندی

ای گاه وزارت بتو همچون فلک از ماه

آراسته تا بر فلک ماه نهی گاه

ماه فلک فضلی و شاه حشم جود

رخشنده تر از ماهی و بخشنده تر از شاه

از همت تو ماهی و شاهی است فرودت

[...]

قوامی رازی

پیرا بده انصاف گرت می بدهد راه

با زرق نیامیخته لله و فی الله

ای بس که بگریی که نگردد رخ تو تر

وی بس که بنالی که نباشد دلت آگاه

در دین چه نهی پای و به دنیا چه کشی دست

[...]

انوری

آمد به سلامت بر من ترک من از راه

پرداخته از جنگ و برآسوده ز بدخواه

چون سرو سهی قامت و شایسته‌تر از سرو

چون ماه دو هفته رخ و بایسته‌تر از ماه

سروست اگر گوی زند سرو به میدان

[...]

کمال خجندی

آن عارض و رخسار و جبین هست در سه ماه

کز دیده نهائنده نهان کردمت آگاه

گر دیده گنه کرد که از خانه کشیمش

ور اشک بزودیش برانیم ز درگاه

بر شاه گدا را نبود هیچ گرفتی

[...]

شیخ بهایی

رحمتت را تشنه دیدم آبخواه

آبروی خویش بردم از گناه

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه