گنجور

 
کمال خجندی

نداند قدر حسنت کس به از تو

که خاک پای خود روبی به گیسو

شراب حسن پتوشی ز لبها

در آید زلف از آن پیشت به زانو

از رویت مشتبه شد قبله بر خلق

سوی محراب اشارت کن به ابرو

به من حلوای لب متمای گفتم

اگر دست آورم در گردن تو

به حسن از ماه میچربی و پروین

اگر منکر شوند اینکه ترازو

سر رقص است امشب ماه ما را

بزن بر نی زنان بانگی که دف کو

کمال امشب سماع عاشقان است

چنین شبها نشاید رقص پهلو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

پدر گفتش که چون زر سایه افکند

ترا از گوهر و از پایه افکند

نیاید دُنیی و دین راست هر دو

ز حق می‌دان که نتوان خواست هر دو

مشاهدهٔ بیش از ۱۴۶ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

در این رقص و در این های و در این هو

میان ماست گردان میر مه رو

اگر چه روی می‌دزدد ز مردم

کجا پنهان شود آن روی نیکو

چو چشمت بست آن جادوی استاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه