نداند قدر حسنت کس به از تو
که خاک پای خود روبی به گیسو
شراب حسن پتوشی ز لبها
در آید زلف از آن پیشت به زانو
از رویت مشتبه شد قبله بر خلق
سوی محراب اشارت کن به ابرو
به من حلوای لب متمای گفتم
اگر دست آورم در گردن تو
به حسن از ماه میچربی و پروین
اگر منکر شوند اینکه ترازو
سر رقص است امشب ماه ما را
بزن بر نی زنان بانگی که دف کو
کمال امشب سماع عاشقان است
چنین شبها نشاید رقص پهلو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو از نوروز گردد این جهان نو
هوا خوشتر شود آنگه همی رو
مرا هجران آن آهوی آمو
همی دارد چو بچه مرده آهو
ز گردشهای این چرخ سبکرو
همان آید کزان سنگ و از آن جو
پدر گفتش که چون زر سایه افکند
ترا از گوهر و از پایه افکند
نیاید دُنیی و دین راست هر دو
ز حق میدان که نتوان خواست هر دو
در این رقص و در این های و در این هو
میان ماست گردان میر مه رو
اگر چه روی میدزدد ز مردم
کجا پنهان شود آن روی نیکو
چو چشمت بست آن جادوی استاد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.