گنجور

 
کمال خجندی

ما باز دل نهادیم بر جور دلستانان

ما را به ما گذارید باران و مهربانان

از بیم بد زبانان بردن نمی توانیم

الا به زیر لبها نام شکر دهانان

با چشم و غمزه تو افتاده جان شیرین

همچون مویزه امانت در دست ترکمانان

خال تو خورد خونم تا داشت باغ آن رخ

آری حرام خواره باشند باغبانان

چشمان بکشتن ما تا چند رنجه سازی

بخشای نا توانی بر جان ناتوانان

در زلف تو مقید جانیست هر تنی را

بگذار تا نشانند آن زلف جان فشانان

دلبر چو خط برآرد سوزد کمال جانت

این حرف یاد دارم از نا نوشته خوانان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان

کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان

بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم

کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان

دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد

[...]

سیف فرغانی

ای مرغ صبح بشکن ناقوس پاسبانان

تا من دمی برآرم اندر کنار جانان

در خواب کن زمانی آسودگان شب را

کآن ماه رو نترسد زآواز صبح خوانان

ای کاشکی رقیبان دانند قیمت تو

[...]

مشتاق اصفهانی

حاشا که زنده مانم از جور غیر و جانان

شمعی بگو چه سازد با آستین فشانان

از جور خوبرویان مشکل رهند عشاق

این فرقه جان‌سپاران و آنقوم جان‌ستانان

کی حل عقده عشق زاهل خرد برآید

[...]

آشفتهٔ شیرازی

پیران ز چاره عاجز در کار این جوانان

کاینان به سحر و اعجاز گشتند درس خوانان

بی‌مهر ساقی ما جز خون نکرد در جام

شرب مدام اینست در بزم مهربانان

بانی بگوی نائی اسرار دل کماهی

[...]

صفایی جندقی

دردا که ماند در دل بس حسرت از جوانان

آوخ که سوخت جان ها بر داغ مهربانان

تن کی سبک پی از بند دل گرانان

خفته خبر ندارد سر در کنار جانان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه