گنجور

 
کمال خجندی

طوطی ب نو دید و در افتاد در سخن

برد از دهان ننگ نو ننگ شکر سخن

از فندق تو هیچ نخیزد به جز نبات

در پسته تو هیچ نگنجد مگر سخن

اول حدیث روی نو گویند بلبلان

بر شاخسار گل چو در آیند در سخن

با آمل عشق عادت تو تلخ گفتن است

آری چو از لب تو ندارد خبر سخن

دل را به پیش لعل تو قلب است نقد جان

تا همچو سکه با تو نگوید بزر سخن

بر باد رفت عمر عزیز آخر ای صبا

در پیش آن نگار بگوی این قدر سخن

مقصود گفت و گوی کمال از میان تویی

گفت آنچه داشت با تو نگوید دگر سخن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode