گنجور

 
جامی

مانده ام از یار دور و زنده ام

زین گنه تا زنده ام شرمنده ام

برنیارم کند ازان لب بوسه ای

گرچه عمری در طلب جان کنده ام

برده ام لاغر تنی پیش رقیب

استخوانی پیش سگ افکنده ام

بندگان داری سگان هم نیز و من

بندگان را سگ سگان را بنده ام

تا چشیدم لذت غم های تو

آید از شادی عالم خنده ام

ز اطلسی شاهی اگر عورم چه عار

خلعت من بس لباس ژنده ام

گفته جامی نمی ارزد به هیچ

هر چه می گویی بدان ارزنده ام

 
 
 
مولانا

می‌زنم با تو بجد تا زنده‌ام

من چه کارهٔ نصرتم من بنده‌ام

کمال خجندی

من برین در بنده‌ام تا زنده‌ام

تا چنینم بندهٔ پایبنده‌ام

گفته می‌ریزم همین دم خون تو

بی همین ار زنده‌ام ارزنده‌ام

مردم از گریه به اندوه نوی

[...]

جهان ملک خاتون

نازنینا من ز جانت بنده ام

بنده ی عشق توأم تا زنده ام

گر قبول افتم تو را در بندگی

بنده ای با طالع فرخنده ام

چون قدت سروی ندیدم راستی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ز آفتاب مهر او تابنده‌ام

پادشاهی می‌کنم تا بنده‌ام

گر نوازد ور کشد فرمان اوست

بنده‌ام در بندگی پاینده‌ام

بلبل مستم درین گلزار عشق

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه