من برین در بندهام تا زندهام
تا چنینم بندهٔ پایبندهام
گفته میریزم همین دم خون تو
بی همین ار زندهام ارزندهام
مردم از گریه به اندوه نوی
مژدهام گوی و بکش از خندهام
طالع فرخندهام دیدار توست
آفرین بر طالع فرخندهام
روز روشن بیرخت منعا مرا
زآنکه من در شب نوی ترسندهام
چشم من چون برکند حاسد ز رشک
چون من اول چشم او برکندهام
بندهٔ ما نیست میگویی کمال
نیست حجت هرچه گویی بندهام