من ازین خرقه آلوده که در بر دارم
عار باشد اگر از خویش نباشد عارم
گفتم آیم به سوی دبر و به بندم زنار
باز دیدم که از آن هم نگشاید کارم
گر روم بر در مسجد ندهنده راهی
زور شوم بر در میخانه نباشد بارم
کرم پیر مغان بین که دو صد بار به چشم
یکفر پنهان مرا دید و نکرد اظهارم
دلم از صحبت اصحاب طریقت بگرفت
رهبری کو که رساند به در خمارم
چون صراحی به هوای لب میگون بتان
میزنم نهتهه در مجلس و خون می بارم
عندلیب گل رویت نه کمال امروزست
سالها شد که درین کوی بدین گفتارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات و تجربیات عمیق خود در زندگی میپردازد. او از لباس آلودهای که به تن دارد به عنوان نشانهای از عار صحبت میکند و به جستجوی حقیقت و مسیر معنوی میپردازد، اما میبیند که تلاشهایش بیفایده است. او به در مسجد میرود اما راهی نمییابد و حسرت میخورد که در میخانه نیز جایگاهی ندارد. شاعر از دوستی و صحبت با اهل طریقت دلسرد است و به دنبال رهبری میگردد که او را به مقصد برساند. در آخر، او به زیبایی و کمالی که در عشق وجود دارد اشاره میکند و بیان میکند که سالها است که در این مسیر به جستجوی این گفتار و زیبایی مشغول است.
هوش مصنوعی: من از این لباس ناپاکی که به تن دارم احساس شرمندگی میکنم، اگر این ناپاکی به خودم مربوط نباشد، شرمندگیام کمتر خواهد شد.
هوش مصنوعی: گفتم به سوی سرنوشت میروم و بند بندگی را باز میکنم. ولی دیدم که از این کار هم نتیجهای نمیگیرم.
هوش مصنوعی: اگر به درِ مسجد بروم و کسی راه را نشان ندهد، درِ میخانه نمیروم چون بارم سنگین است.
هوش مصنوعی: پیر مغان با لبخندی ملیح، بارها نگاهش به من افتاده و مرا دیده است، اما هر بار به خاطر حجب و شرمش، هیچگاه آن را به زبان نیاورده است.
هوش مصنوعی: دل من از گفتگوهای اهل طریقت ناراحت شد. چه کسی هست که مرا به میخانه هدایت کند و به وصال برساند؟
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی و جذابیت لبان معشوقان مانند پیالهای که پر از شراب است، در فضای مجلس شادی میکنم و در این حال از شادی قلبیام اشکهایی هم میریزم.
هوش مصنوعی: بلبل زیبایی گل تو، امروز یک زیبایی نیست؛ سالهاست که در این کوی به این سخن دل بستهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی تو خونابه به رخساره فرو می بارم
مرغ و ماهی همه شب خفته و من بیدارم
روزگاریست که بی مدّعیان می خواهم
که شبی بر سرِ کویِ تو به پایان آرم
بی تو فردوس نمی خواهم و طوبا و قصور
[...]
من همان داغ محبت که تو دیدی دارم
هم چنان در هوست زرد وز عشقت زارم
قصهٔ درد فراق تو مپندار، ای دوست
که به پایان رسد، ار عمر به پایان آرم
خار در پای چو از دست غمت رفت مرا
[...]
ای بهم برزده زلف تو سراسر کارم
من چو موی توام آشفته، فرو نگذارم
کردهام نرم به فرمان تو گردن چون شمع
چه کنم من که به فرمان تو سر در نارم
گرچه در راه تو چون خاک رهم رفته به باد
[...]
سر که بر پای تو بنهادم از آن بردارم
تا بدین جرم و خطا جان به غرامت آرم
بعد ازین رخ بنهم بر کف پای تو نه چشم
رخ گلبرگ بخار مژه چند آزارم
چون شود بیبر کت هرچه شمارند آن را
[...]
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچُنان چشمِ گشاد از کَرَمَش میدارم
به طَرَب حمل مَکُن سرخیِ رویم که چو جام
خونِ دل عکس برون میدهد از رخسارم
پردهٔ مطربم از دست برون خواهد برد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.