عید می آید و وقتست که در مه نگریم
پرده برگی که از مه به تو مشتاق تریم
از جمال تو که عیدست و به همه ماند راست
گر گماریم نظر بر به نو کج نظریم
هست در عید دگر کشتن ما فکر بعید
پیش روی تو چه محتاج به عید دگریم
سر زلفت شب قدرست و غنیمت شب قدر
یک شب آن عقد بگیریم و غنیمت شمریم
ساقیا باده ده و نقل که شد نوبت آن
که دگر روزه خوریم و غم روزی نخوریم
پست شد غلغل تسبیح و تراویح هنوز
به حق روزه کز آن و لوله با دردسریم
روزه خوردیم و فسم هم به نماز تو کمال
که دگر دردسر خویش به مسجد نبریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به آمدن عید اشاره میکند و از شوق و اشتیاق خود به جمال معشوقش صحبت میکند. او به زیبایی و شادی عید اشاره میکند و بر این باور است که نیاز به عید دیگری ندارد زیرا فقط وجود معشوقش کافی است. شاعر همچنین به شب قدر و اهمیت آن اشاره میکند، پیشنهاد میدهد که از این شب بهرهبرداری کنند و عشق را جشن بگیرند. او از ساقی میخواهد باده و نقل بیاورد تا بتوانند از روزهداری و غمهای روزانه فاصله بگیرند. در نهایت، شاعر از آداب مذهبی مانند نماز و روزه یاد میکند و میخواهد که از مشکلات و دردسرهای روزمره دور بمانند.
هوش مصنوعی: عید نزدیک است و زمان آن رسیده که به ماه نگاه کنیم. پردهای از برگ که نشاندهنده علاقه ما به توست، به نمایش درآید.
هوش مصنوعی: از زیبایی تو که مانند عید میماند و بر همه چیز میافزاید، اگر چشمانمان را به تازهترین چیزها بدوزیم، به نوعی بیخبر خواهیم بود.
هوش مصنوعی: در روز عید، فکر کشتن ما از یاد نمیرود. برای تو این مساله عجیب نیست که ما به عید دیگری نیاز داریم.
هوش مصنوعی: موهای تو مانند شب قدر هستند و ارزش این شب در این است که فقط یک شب میتوانیم به هم پیوند بخوریم و این لحظه را غنیمت بشماریم.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بادهای به ما بده و نقل برای تناول، چون اینک زمان آن فرا رسیده که دیگر روزه را رها کنیم و نگران فردا نباشیم.
هوش مصنوعی: صدای تسبیح و نماز خواندن کم رنگ شده، اما هنوز به حق روزه میرسیم که از آن با دشواری مواجهیم.
هوش مصنوعی: ما روزه گرفتیم و قسم میخوریم به نماز تو که دیگر مشکلات خود را به مسجد نبریم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خیز بترویا! تا مجلس زی سبزه بریم
که جهان تازه شد و ما ز جهان تازهتریم
بر بنفشه بنشینیم و پریشیم خطت
تا به دو دست و به دو پای بنفشه سپریم
چون قدح گیریم از چرخ دو بیتی شنویم
[...]
پسرا تا به کف عشوهٔ عشق تو دریم
از بد و نیک جهان همچو جهان بیخبریم
عقل ما عشق تو گر کرد هبا شاید از آنک
بیغم عشق تو ما عقل به یک جو نخریم
نظری کرد سوی چهرهٔ تو دیدهٔ ما
[...]
ای سنایی تو کجایی که به خون تو دریم
تا به نیمور هجا نفحه شعرت بدریم
هرکجا شعر تو یابیم نقیصه بکنیم
ور ترا نیز بیابیم، به . . . ن در ببریم
اندبار از تو و دیوانه عطیه کل و کور
[...]
وقت آن است کز این دار فنا درگذریم
کاروان رفته و ما بر سر راه سفریم
زاد ره هیچ ندانیم چه تدبیر کنیم
سفری دور و دراز است ولی بیخبریم
پدر و مادر و فرزند و عزیزان رفتند
[...]
سدّ اسلام شکسته شد و ما بیخبریم
رکن دین جای تهی کرده و ما می نگریم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.