پسرا تا به کف عشوهٔ عشق تو دریم
از بد و نیک جهان همچو جهان بیخبریم
عقل ما عشق تو گر کرد هبا شاید از آنک
بیغم عشق تو ما عقل به یک جو نخریم
نظری کرد سوی چهرهٔ تو دیدهٔ ما
از پی روی تو تا حشر غلام نظریم
چاکران رخ و آن عارض و آن چشم و لبیم
بندهٔ آن قد و آن قامت و آن زیب و فریم
سوختهٔ آن روش و چابکی و غنج توایم
شیفتهٔ آن خرد و خط و سخا و هنریم
آن گرازیدن و آن گام زدن پیش رقیب
که غلام تو و آن رفتن و آن رهگذریم
بگذری چونت ببینم خرامنده چو کبک
باز کردار در آن لحظه ز شادی بپریم
والهی کرد چنان عشق تو ما را که ز درد
چاک دامنت چو بینیم گریبان بدریم
تا ببستیم کمر عشق ترا ای مه روی
زیر سایهٔ علم عشق تو همچون کمریم
ای گرامی و بهشتی صفت از خوبی و حسن
ما ز سوز غم عشق تو میان سقریم
آتشی بیش مزن در دل و جانمان ز فراق
که خود از آتش عشقت چو دخان و شرریم
از عزیزی و ز خردی به درم مانی راست
زان ز عشقت به نزاری و به زردی چو زریم
کودکی عشق چه دانی که چه باشد پسرا
باش تا پارهای از عشق تو بر تو شمریم
تو چه دانی که ز عشق رخ خورشیدوشت
تا سپیدهدم لرزان چو ستارهٔ سحریم
تو چه دانی که ز چشم و جگر از آتش و آب
همه شب با دو لب خشک و دو رخسار تریم
تو چه دانی که از آن زلف چو مار ارقم
بر سر کوی تو چون مار همی خاک خوریم
تو چه دانی که ز جعد و کله و چشم و لبت
که چه پر آب دو چشمیم و پر آتش جگریم
تو چه دانی که از آن شکر آتش صفتت
چه گدازنده چو بر آتش سوزان شکریم
رازها هست ز عشق تو که آن نتوان گفت
خاصه اکنون که درین محنت و عزم سفریم
پای ما را به ره عشق تو آورد و بداشت
تو چه دانی که ازین پای چه در درد سریم
به سلامی و حدیثی دل ما را دریاب
که هم اکنون بود این زحمت از اینجا ببریم
یادگاری به تو بدهیم دل تنگ و به راه
یادگار از تو به جز انده عشقت نبریم
خرد خردم چکنی ای شکر از سر تا پای
که به غمهای بزرگ از غم عشق تو دریم
دین ما عشق تو و مذهب ما خدمت تست
تا نگویی که درین عشق تو ما مختصریم
دلم آن گه بگردد که بگردانی روی
جانم آنگاه بجوشد که به تو درگذریم
خود مپرس ای پسر از عشق تو تا چون شدهایم
کز نحیفی و نزاری چو یکی موی سریم
لیک شکر است ازین لاغری خود ما را
که رقیب تو نبیند که به تو در نگریم
خیره دردیست چو در پای ببینیم ترا
از غم و رنج قدمهات بر آتش سپریم
راه کوی تو همه کس به قدم میسپرد
ما قدم سازیم از روح پس آن ره سپریم
دیده زیر قدمت فرش کنیمی لیکن
ز ادیب و ز رقیب تو چنین بر حذریم
عیب ناید ز حذر کردن ما از پی آنک
ما غریبیم اگر چه به مثل شیر نریم
زهر بر یاد یکی بوس تو ای آهو چشم
گر به از نوش ننوشیم پس از سگ بتریم
از پی عشق تو ای طرفه پسر در همه حال
بندهٔ شهر تو و دشمن شهر پدریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف عشق و جذابیت محبوب خود میپردازد و احساسات عمیق و شورانگیز خود را نسبت به او بیان میکند. او از دردی که عشق به محبوبش به او میدهد، صحبت میکند و نشان میدهد که چطور نگاه و وجود محبوب میتواند زندگیاش را تحت تأثیر قرار دهد. شاعر به خوبی زیباییهای محبوب، از جمله چهره و حرکاتش را توصیف میکند و از احساسات عشق و دلدادگی که به او دارد، مینویسد. او همچنین اشاره میکند که عشق او دین و مذهبش است و تحت هیچ شرایطی نمیتواند این عشق را فراموش کند. در نهایت، شعر به تأکید بر فراق و دلتنگی ناشی از دوری محبوب میپردازد و بیان میکند که حتی در سختیها، عشق به محبوب او را به ادامه راه تشویق میکند.
هوش مصنوعی: ما پسریم که تا برای دستیابی به زیبایی و فریبندگی عشق تو تلاش میکنیم، از خوب و بد دنیا غافل هستیم و انگار هیچ خبری از آن نداریم.
هوش مصنوعی: اگر عقل ما بخواهد به عشق تو بیاحترامی کند، شاید به این خاطر باشد که با عشق تو بیغصه و خوشحال هستیم و برای چنین احساسی حتی عقل را به یک جو هم نمیفروشیم.
هوش مصنوعی: چشمان ما به چهرهٔ تو خیره شده و به دنبال تو هستیم و تا روز قیامت همچنان همچون غلامی به تو خواهیم نگریست.
هوش مصنوعی: ما خدمتگزاران زیبایی چهره و آن صورت و آن چشمها و لبها هستیم. ما بندهٔ آن قامت و آن اندام و آن زیبایی و جذابیت هستیم.
هوش مصنوعی: من از آن زیبایی و ناز و لطافت تو سوختهام و به خاطر آن دانش، خط زیبا، سخاوت و هنرت در آغوش تو هستم.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن شجاعت و اعتماد به نفس در مواجهه با رقبای خود میپردازد. نشان میدهد که حتی در شرایط سخت و در برابر رقبای قدرتمند، باید با وقار و اعتماد به نفس ادامه داد و هرگز از پای ننشست. گویی میگوید که این روندها و حرکتها بخشی از مسیر زندگی هستند و باید به آنها ادامه داد.
هوش مصنوعی: وقتی تو از کنارم بگذری، مانند کبک با زیبایی و ناز راه میروی و در آن لحظه از شادی پرش خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری ما را مجنون کرده است که وقتی درد چاک دامن تو را میبینیم، به قدری از خود بیخود میشویم که آمادهایم گریبان خود را پاره کنیم.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، ای ماه روی، خود را محکم بستهام. در زیر چتر علم عشق، مانند کمری که به دور پایش بسته شده، احساس امنیت و آرامش میکنم.
هوش مصنوعی: ای عزیز و خوشبختمند، از زیبایی و نیکویی تو، ما در آتش عشق تو، در حال سوختن هستیم.
هوش مصنوعی: برای دل و جان ما از جدایی شعلهای نزن، زیرا ما خود از عشق تو مانند دودی و شرارهای در آتشیم.
هوش مصنوعی: اگر از عزیزان و خردمندان دور شوی، در خانهام نمیمانی. مگر آنکه به خاطر عشقت، در تیرگی و زردی من قرار بگیری، همچون قاصدی که میرسد.
هوش مصنوعی: کودکی عشق را نمیدانی که چیست، ولی به عنوان جوانی سعی کن بخشی از عشق تو را بر خودت بگذاریم.
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که از عشق، چهرهات چه درخششی دارد، تا جایی که در صبح زود، مثل ستارههای صبحگاه، در حال لرزیدن هستیم.
هوش مصنوعی: تو چه میدانی که دل و جان من از آتش و آب چقدر در عذاب است و شبها با لبهای خشک و چهرهای پژمرده چه میکشم؟
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که زلفهای پیچدرپیچ و زیبای تو چقدر ما را به خاک مذلت میکشاند. ما مانند ماری که در خاک میخزد، در کنار خیابان تو زندگی میکنیم.
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که به خاطر موهای فر و چهره و چشمان و لبانت چه اندازه از عشق و احساسات پر هستیم؛ چشمانمان پر از اشک و دلمان پر از آتش عشق است.
هوش مصنوعی: تو چه میدانی که آن شیرینی و لطافت چقدر سوزاننده و گدازنده است، وقتی که بر آتش عشق میخورد؟
هوش مصنوعی: داستانهایی در دل دارم از عشق تو که نمیتوانم آنها را بیان کنم، بهخصوص اکنون که در این دورهای از سختی و تصمیمگیری قرار دارم.
هوش مصنوعی: پای ما به خاطر عشق تو به راهی رفت و حالا تو چه میدانی که از این پا چه دردهایی کشیدهایم.
هوش مصنوعی: به یک سلام و گفتگویی دل ما را درک کن، زیرا هماکنون میتوانیم این زحمت را از این جا برطرف کنیم.
هوش مصنوعی: میخواهیم از خودمان یادگاری به تو بدهیم در حالی که دلمان تنگ است، و در عوض از تو تنها اندوه عشق تو را به یاد داشته باشیم.
هوش مصنوعی: ای شکر، تو با لطافت و زیباییات مرا چنان خرد میکنی که از سر تا پای وجودم پر شده است. من با غمهای بزرگ، تنها غم عشق تو را در دل دارم و بقیه غمها را فراموش کردهام.
هوش مصنوعی: عشق ما به تو اساس دین ماست و خدمت به تو، مذهب ما. تا اینکه نگویی ما در این عشق به تو منحصر هستیم.
هوش مصنوعی: دل من زمانی آرام میگیرد که تو چهره جانم را به سوی خودت برگردانی؛ آنگاه است که احساسات و عشق من به تو به جوش و خروش میآید.
هوش مصنوعی: ای پسر، از عشق خود نپرس که تا چه اندازه دچار شدهایم، زیرا که ما به قدری ضعیف و رنجوریم که همچون مویی نازک و آسیبپذیر شدهایم.
هوش مصنوعی: اما به خاطر این لاغری خود ما خوشحالی وجود دارد، زیرا رقیبت نمیتواند ببیند که ما به تو نگاه میکنیم.
هوش مصنوعی: دردی است که وقتی تو را میبینم، از غم و آزارت به شدت دلم میسوزد و این احساس همچون آتش در دل من خاموش نمیشود.
هوش مصنوعی: هرکس به خاطر تو و عشق به تو در راه تو قدم میزند، اما ما خود راه را با روح و ارادهمان میسازیم و به همین دلیل مسیر خود را پیش میرویم.
هوش مصنوعی: چشمهایمان را زیر پاهایت فرش میکنیم، اما از شاعر و رقیب تو میترسیم و مواظب هستیم.
هوش مصنوعی: نمیتوان به ما عیب گرفت که از خطر کردن دوری میکنیم، زیرا ما غریب و بیپناه هستیم، هرچند که مانند شیر نتوانیم بجنگیم.
هوش مصنوعی: اگر یاد بوسهات را به یاد داشته باشیم، زندگی شیرین نیست؛ بهتر است که از آن طعم شیرین نیز بگذریم و از زندگی به نوعی کنارهگیری کنیم.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، ای پسر عزیز، در هر شرایطی من وابسته به شهر تو هستم و در مقابل شهر پدرم قرار دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۱
پسرا تا به کف عشوهٔ عشق تو دریم
از بد و نیک جهان همچو جهان بیخبریم
این جوابست مر آن را که سنایی گوید
صنما تا به کف عشوه عشق تو دریم
خیز بترویا! تا مجلس زی سبزه بریم
که جهان تازه شد و ما ز جهان تازهتریم
بر بنفشه بنشینیم و پریشیم خطت
تا به دو دست و به دو پای بنفشه سپریم
چون قدح گیریم از چرخ دو بیتی شنویم
[...]
ای سنایی تو کجایی که به خون تو دریم
تا به نیمور هجا نفحه شعرت بدریم
هرکجا شعر تو یابیم نقیصه بکنیم
ور ترا نیز بیابیم، به . . . ن در ببریم
اندبار از تو و دیوانه عطیه کل و کور
[...]
وقت آن است کز این دار فنا درگذریم
کاروان رفته و ما بر سر راه سفریم
زاد ره هیچ ندانیم چه تدبیر کنیم
سفری دور و دراز است ولی بیخبریم
پدر و مادر و فرزند و عزیزان رفتند
[...]
سدّ اسلام شکسته شد و ما بیخبریم
رکن دین جای تهی کرده و ما می نگریم
ای دریغا که شب آمد همه از هم ببریم
مجلس آخر شد و ما تشنه و مخمورسریم
رفت این روز دراز و در حس گشت فراز
ز اول روز خماریم به شب زان بتریم
باطن ما چو فلک تا به ابد مستسقی است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.