ساقی بیار شیشه می تا به هم خوریم
کز چرخ شیشه باز جگر خون چو ساغریم
کشتیست جام باده و غم بحر پر ز موج
کشتی روانه ساز کزین ورطه بگذریم
مطرب طلب کنیم و به بزم آوریم چنگ
ور چنگمان بدست نیاید نی آوریم
رند شرابخانه به سر میبرد سبو
ما هم بر آن سریم که با او به سر بریم
بر فرق خاک آن در و بر سر شراب لعل
گاهی ز لعل و گه ز گهر تاج بر سریم
بینیم آب خضر در آئینه قدح
ما را مبین حقیر که خضر و سکندریم
با محتسب بگری و مترس از کسی کمال
گر باده میخوریم حق کس نمیخوریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به دعوت به شادی و لذت از زندگی پرداخته و به نوشیدن شراب و خوشگذرانی در بزم اشاره دارد. شاعر از ساقی میخواهد تا شیشهای بیاورد تا با هم شراب بنوشند و غم را فراموش کنند. او به زیباییهای زندگی و لذتهای آن پرداخته و به اهمیت جمع بودن و جشن گرفتن تأکید میکند. همچنین، شاعر به مفهوم آزادی و عدم ترس از قضاوت دیگران در هنگام خوشی اشاره دارد و میگوید که در میخانه، ما حق کسی را نمیخوریم و با خنده و شادی زندگی را ادامه میدهیم.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا شیشهی می را بیاور تا با هم نوش جان کنیم، زیرا از گردش روزگار، دلمان مانند شیشه شکسته و خونین شده است.
هوش مصنوعی: یک کشتی پر از شراب است و دریا پر از غم و موجهای زیاد. بیایید این کشتی را به راه بیندازیم تا از این خطر گذشته و به امنیت برسیم.
هوش مصنوعی: ما دعوت میکنیم مطرب را تا به مهمانی بیاید و با چنگ خود، ما را خوشحال کند. اما اگر نتوانیم چنگ در دست بگیریم، نباید ناامید شویم و به دنبال چنگ دیگری نرویم.
هوش مصنوعی: همچنان که رند در میخانه به خوشگذرانی مشغول است، ما نیز در کنار او به نوشیدن و شادی میگذرانیم.
هوش مصنوعی: به بالای خاک آن در، گاهی بر سر شراب قرمز، گاهی بر سر تاجی از سنگهای قیمتی قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: ببینیم که آیا آب خضر در جام ما انعکاس یافته و خودمان را در مقابل آن حقیر مییابیم که هم خضر و هم اسکندر را نشانهگذاری میکند.
هوش مصنوعی: با کارشناس دینی درگیر نشو و از هیچ کس نترس، زیرا ما فقط به لذت بردن از شراب میپردازیم و به حقوق کسی تجاوز نمیکنیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا کجا شدی که ز بهر تو غم خوریم
هر ساعت از غمان تو آشفته دلتریم
لیلی دیگری تو به خوبی و دلبری
ما در غم فراق تو مجنون دیگریم
ما را به عشقت اندر بیکار شد دو دست
[...]
برخیز تا شراب به رطل و سبو خوریم
بزم شهنشهست نه ما باده می خریم
بحری است شهریار و شرابی است خوشگوار
درده شراب لعل ببین ما چه گوهریم
خورشید جام نور چو برریخت بر زمین
[...]
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
[...]
دیریست تا ز دست غمت جان نمیبریم
وقتست کز وصال تو جانی بپروریم
نهنه، چه جای وصل؟ که ما را ز روزگار
این مایه بس که: یاد تو در خاطر آوریم
آن چتر سلطنت، که تو در سر کشیدهای
[...]
بگذار تا به گلشن روی تو بگذریم
در باغ وصل از گل روی تو برخوریم
باشد اسیر چشم گدایان پادشاه
بردار پرده تا که رخت سیر بنگریم
کوری دیده گو بشکن حور پای ما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.