در دست در درونم درمان آن ندانم
ساقی بیار جامی پ ز زهرو وارهانم
از پیش بر گرفتم رخت وجود پیش آی
تا یک نفی ببینم روی نو پس نمانم
دوراست کوی جانان ای باد و من ضعیفم
فریاد جان من رس و آن جایگاه رسانم
جانم بکاست چون شمع ای باد صبح آخر
از گشتنم چه خواهی من خود ز مردگانم
جور من از طبیب است درد من از جیب است
آن غصه با که گویم این قصه با که رانم
در بند تن دریغ است جان پری نژادم
دیوانه وار ناگه رنجیر بگسلانم
حال کمال گفتم یک شمه ای بگویم
چون مهربان ندیدم شهر است بر دهانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دردی درون خود صحبت میکند که درمانش را نمیداند. او از ساقی میخواهد جامی بیاورد تا کمی از غمهایش را فراموش کند. شاعر به یاد اوست که از وجودش چیزی نمیبیند و آرزوی دیدن روی محبوبش را دارد. او احساس ناتوانی میکند و به باد میگوید که جانش را برساند. شاعر از حال خود نگران است و میگوید که دردش از وضعش در زندگی است. او در بند جسم خود است و آرزو دارد که از آن رهایی یابد. در انتها، به حس کمال و محبت اشاره میکند و از نبودن یک مهربان در زندگیاش گله میکند.
هوش مصنوعی: در درون من دردی وجود دارد که نمیدانم چگونه درمانش کنم، ای ساقی، یک جام بیاور تا از زهر این درد رها شوم.
هوش مصنوعی: من بار وجودم را به دوش کشیدم و از آن جدا شدم. حالا بیایید تا به تماشای زیبایی جدیدی بنشینم و از این دنیای مادی دور شوم.
هوش مصنوعی: ای باد، راه دوری تا محبوبم وجود دارد و من به شدت ضعیف هستم. فریاد بزن تا جانم را برسانی و به آنجا که محبوبم هست برسانی.
هوش مصنوعی: ای صبح، جانم مانند شمع کمنور شده است. از کهنه شدن من چه سودی میبری؟ من خود از زمره مردگانم.
هوش مصنوعی: درد و رنج من ناشی از درمانهایی است که میکند، اما دردی که احساس میکنم به خاطر کمبود مالی است. این غم و اندوه را نمیدانم با که باید در میان بگذارم و داستان خود را برای که تعریف کنم.
هوش مصنوعی: در قید جسم، جان من که از نژاد پری است، بسیار افسرده است. ناگهان میخواهم زنجیرهای محدود کننده را پاره کنم.
هوش مصنوعی: حال که به اوج کمال رسیدهام، میخواهم اندکی صحبت کنم. چرا که در میان انسانها، مهربانی را ندیدهام و این موضوع بر زبانم جاری میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آرزوی جانم در آرزوی آنم
کز هجر یک شکایت در گوش وصل خوانم
دانی چگونه باشم در محنتی چنینم
زان پس که دیده باشی در دولتی چنانم
با دل به درد گفتم کاخر مرا نگویی
[...]
ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم
باری، بیا که جان را در پای تو فشانم
این هم روا ندارم کایی برای جانی
بگذار تا برآید در آرزوت جانم
بگذار تا بمیرم در آرزوی رویت
[...]
دل را ز من بپوشی یعنی که من ندانم
خط را کنی مسلسل یعنی که من نخوانم
بر تخته خیالات آن را نه من نبشتم
چون سر دل ندانم کاندر میان جانم
از آفتاب بیشم ذرات روح پیشم
[...]
آید ز نی حدیثی هر دم بگوش جانم
کاخر بیاد بشنو دستان و داستانم
من آن نیم که دیدی و آوازه ام شنیدی
در من بچشم معنی بنگر که من آنم
گر گوش هوش داری بشنو که باز گویم
[...]
ای باد صبحگاهی بادا فدات جانم
در گوش آن صنم گو این نکته از زبانم
ای آرزوی جانم در آرزوی آنم
کز هجر یک حکایت در گوش وصل خوانم
روزی که با تو بودم بُد بخت همنشینم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.