زاهد شهرم ز رندی می کند هر دم سؤال
ساقیا میده که در سر ندارد جز خیال
نالهٔ دلسوز و آو خستگان بی درد نیست
ای که دردی نیست باری از پی دردی بنال
خلوت وصل است درگیر ای چراغ صبحدم
تا نیابد شمع راهی در شبستان وصال
بارها در حیرت باد سحرگاهم که چون
با چنان بی طاقتی باید در آن حضرت مجال
جان به رویت همچو گل گفتم برافشانم روان
زآن همی ترسم که طبع نازکت گیر ملال
با چنین بخت پریشانی که در طالع مراست
دولت وصل تو می خواهی زهی فکر محال
گر تو روزی از سگان کوی خود خوانی مرا
خود همین باشد کمال دولت و بخت کمال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره درد و longing برای وصال محبوب است. شخص شاعر به زاهد شهر میگوید که او همواره از رندی صحبت میکند، در حالی که خود در جستجوی خیال و آرزوهایش است. شاعر از ناله دل و بیدردی میگوید و از آنکه در پی درد و رنجی خواستار است. او در فضای وصال محبوب غرق شده و از باران صبح میخواهد تا او را به شبستان وصال راهنمایی کند. همچنین، او به تردید و حیرت در مورد بخت و اقبال خود اشاره میکند و از ترس خود برای ابراز عشق میگوید. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که اگر روزی محبوب او را بخواند، همین امر میتواند کمال بخت و سعادت او باشد.
هوش مصنوعی: زاهد شهر هر روز از رندی من میپرسد، اما ای ساقی، به او بده که در سرش جز خیالهای باطل ندارد.
هوش مصنوعی: فریاد و نالهٔ کسانی که از درد و رنج رنج میبرند، به گوش تو نمیرسد، زیرا تو خود را بیمار نمیدانید. پس از کسی که دردی ندارد، چه توقعی است که به خاطر درد دیگران ناله کند؟
هوش مصنوعی: در خلوتی که به وصال (وصل) منتهی میشود، ای چراغ صبح، درگیر شو تا شمع نتواند راهی به سمت شبستان عشق پیدا کند.
هوش مصنوعی: بارها در صبحگاهی حیرتانگیز به این فکر فرو رفتهام که چگونه میتوان با چنین بیتابی در حضور آن شخص قرار گرفت.
هوش مصنوعی: گفتم که جانم را مثل گلی به خاطر تو فدای تو کنم، ولی میترسم که لطافت و نازکطبعی تو باعث ناراحتی تو شود.
هوش مصنوعی: با این سرنوشت نابهسامان که برای من رقم خورده، چگونه میتوانم انتظار داشته باشم که به وصال تو برسم؟ این آرزو حقیقتاً غیرممکن به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: اگر روزی مرا از سگان کوی خود دعوت کنی، همین کار برای من نشانه کمال و خوشبختی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مهرگان آمد گرفته فالش از نیکی مثال
نیک وقت و نیک جشن و نیک روز و نیک حال
فال فیروزی و زرّست : آسمان و بوستان
کان یکی پیروزه جامه است این دگر زرّین نهال
گرد برگ زرد او بر چفته شاخ زرد خوش
[...]
اهل گردون دوش چون دیدند بر گردون هلال
خرمی کردند و فرخ داشتند او را بفال
با دعا و با تضرع دستها بر داشتند
پنج حاجت خواستند از کردگار ذوالجلال
نصرة دین و دوام دولت و امن جهان
[...]
تا شمر چون درع داودی شد از باد شمال
گشت چون تخت سلیمان گلبن از حسن و جمال
در ببارد از هوا هر ساعتی ابر بهار
مشگ پالد بر زمین هر ساعتی باد شمال
کرد چون عمان زمین را اشگ ابر قطره بار
[...]
عید را با مهرگان هست اتفاق و اتصال
هر دو را دارند اهل دولت و ملت به فال
اتفاق و اتصال هر دو بر ما خرم است
مرحبا زین اتفاق و حبذا زین اتصال
عید آیینی است کز وی هست ملت را شرف
[...]
بس کنید آخر محال ای جملگی اصحاب مال
در مکان آتش زنید ای طایفهٔ ارباب حال
زینهار و زینهار از گرم رفتن دم زنید
زین یجوز و لایجوز و خرقه و حال و محال
خرقهپوشان گشتهاند از بهر زرق و مخرقه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.