گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

آن غمزه چو از ریش دل آزرد سر نیش

خون گشت به آزردن او جان و دل ریش

ای دل تو غم اشک روان خور نه غم جان

از آمدنی فکر کن از رقته میندیش

خواهم که ز کیش تو شوم کشته به تیری

چون کیش تو دارم روم آخر به همان کیش

جان بردن از آن غمزه چه امکان که گرفتست

گیسوی توام از پس و ابروی تو از پیش

گشت سر کوی تو به سر خواستم اما

نگذاشت رقیب تو که گردم به سر خویش

گفتی تو بر آن در به مراتب کمی از خاک

این مرتبه کم نیست که هستم من از آن بیش

تا کی به کمال این همه بیم از دل سنگین

شاهان سخن سخت نگویند به درویش