ساقی به می بر افروز امشب چراغ مجلس
خلوت بساز خالی از زاهد موسوس
زاهد ز دیده تر منبر نشین و خشکی
پیوسته هر دو با هم گویند رطب و با بس
بار رهست دفتر دستار نیز بر سر
ما را سبق شد اینها از مفتی و مدرس
تا خشک و تر نسوزی منشین به دلفروزان
پروانه سوخت آنگه با شمع شد مجالس
تا خولیای وصلش افتاده در سر ما
همچون خیال گنج است اندر دماغ مفلس
زلفی چو شست داری باری بگیر عقدش
تا دل بری به انگشت از دست صد مهندس
چون گوش خود دهانت کردی کمال پر در
این گفته گر شنیدی سلطان ابوالفوارس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خورده کوب سقفت ایوان چرخ اطلس
خم گشته زیر طاقت نه طارم مقرنس
ای درجوار قدرت این چنبر مدور
وی در حریم جاهت این عالم مسدس
حیرت زده زحسنت این قبه مزخرف
[...]
ای روترش به پیشم بد گفتهای مرا پس
مردار بوی دارد دایم دهان کرکس
آن گفته پلیدت در روی شدت پدیدت
پیدا بود خبیثی در روی و رنگ ناکس
ما راست یار و دلبر تو مرگ و جسک میخور
[...]
از بار دین و دنیا باشد مراد هر کس
میگوی هر چه خواهی من بار خواهم و بس
جان دید آن رخ آنگه دانست کز چه سوزد
این نکته جز در آتش روشن نگشت برخس
گر می کشد کسائرا نزدیک خود چو بیند
[...]
امروز روز یاری است از بانوان بیکس
از کودکان نورس
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.