گنجور

 
کمال خجندی

از بار دین و دنیا باشد مراد هر کس

میگوی هر چه خواهی من بار خواهم و بس

جان دید آن رخ آنگه دانست کز چه سوزد

این نکته جز در آتش روشن نگشت برخس

گر می کشد کسائرا نزدیک خود چو بیند

از پیش او نخواهد رفتن کسی ازین پس

گونی رسی به آن لب گر جان به لب رسانی

گو جان تشنه ما زین آرزو به لب رس

دور از نو ما غریبان گر بی کسیم شاید

چون نیستیم همدم جز با رقیب ناکس

عکس جمالت افتد گه گه بکوی دلها

چون پرتو تجلی بر وادی مقدس

زید کمال خرقه بر قامتی که آید

در چشم همت او یکسان پلاس و اطلس

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای خورده کوب سقفت ایوان چرخ اطلس

خم گشته زیر طاقت نه طارم مقرنس

ای درجوار قدرت این چنبر مدور

وی در حریم جاهت این عالم مسدس

حیرت زده زحسنت این قبه مزخرف

[...]

مولانا

ای روترش به پیشم بد گفته‌ای مرا پس

مردار بوی دارد دایم دهان کرکس

آن گفته پلیدت در روی شدت پدیدت

پیدا بود خبیثی در روی و رنگ ناکس

ما راست یار و دلبر تو مرگ و جسک می‌خور

[...]

کمال خجندی

ساقی به می بر افروز امشب چراغ مجلس

خلوت بساز خالی از زاهد موسوس

زاهد ز دیده تر منبر نشین و خشکی

پیوسته هر دو با هم گویند رطب و با بس

بار رهست دفتر دستار نیز بر سر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه