گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای خورده کوب سقفت ایوان چرخ اطلس

خم گشته زیر طاقت نه طارم مقرنس

ای درجوار قدرت این چنبر مدور

وی در حریم جاهت این عالم مسدس

حیرت زده زحسنت این قبه مزخرف

عاجز شده زنقشت این گلشن مقرنس

از نقش دلگشایت گوی زمین منقش

وزعکس شمسه هایت روی هوا مشمس

ای سایه لطیفت بر سطح سقف مینا

وی پایه رفیعت بر سقف چرخ اطلس

ماه سپهر دین را از ذروه تو مطلع

شاخ گل طرب را در ساحت تو مغرس

از بوسها زمینت چون آسمان مجدرد

وزاستلام خاکت چون سطح آب املس

گر رازچرخ خواهی از طرف بام بشنو

ور سر غیب خواهی از رای خواجه بررس

خورشید دین و دنیا کانبخش رکن دین کوست

از نقصها منزه وز عیب ها مقدس

صدری که از بزرگی وزرفعت مناصب

جائی رسیده کانجا هرگز قدم نزد کس

گردون مگر بنامش زرمیزند از ان ماند

دینار ماه و خورشید اندر ازل مکاس

دربدو آفرینش چون عقل دید دستش

گفت این بوجه روزی تا حشر خلق را بس

ابر ار ز بحر طبعش بر خاک قطره پاشد

نرگس نروید اعمی سوسن نزاید اخرس

برجیس روز حکمش صف نعال بگزید

خورشید گفت برخیزاین نیست جا یهرخس

بردرگه جلالش نتوان رسید هرگز

اینهرزه گرد گردون هرزه چه میدودبس

باد این بنای عالی فهرست عزورفعت

واوراق عمر دشمن برکنده و مدرس

هر دیده کان گشاد ست آسیب چشم بدرا

بادا در آن تصرف منقارهای کرکس