گنجور

 
کمال خجندی

با روی تو چیست جنت و هور

هر چیز نکو نماید از دور

ما را نظری که هست بر تست

خود حور و فرشته نیست منظور

لبهای تو کرد بر دلم سرد

اندیشه سلسبیل و کافور

چشم تو به خون ماست تشته

باشد همه وقت تشنه مخمور

بر غمزه منه گناه خونم

مأمور بود همیشه معذور

نزدیک تر که میدهم جان

از دیده مرو که می رود نور

ابیات کمال بیت نحل است

نوک قلمش چو نیش زنبور

هر کس که شفا ازین عسل یافت

هرگز نشود ز غصه رنجور

بر دیده نهند شاید این شعر

نظار گیان بیت معمور

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

ای یار سرود و آب انگور

نه یار منی به حق والطور

معزول شده است جان ز هرچه

داده است بر آنت دهر منشور

می گوی محال ز آنکه خفته

[...]

امیر معزی

از خلد گرفت بوستان نور

پیرایه و جامه یافت از حور

جامه ز حریر و حُلّه دارد

سرمایه ز لعل و درّ منثور

بودند چهار مه درختان

[...]

عبدالقادر گیلانی

ای قصر رسالت تو معمور

منشورِ رسالت از تو مشهور

خدّام ترا غلام گشته

کیخسرو کیقباد و فغفور

در جمله کائنات گویند

[...]

مولانا

نزدیک توام مرا مبین دور

پهلوی منی مباش مهجور

آن کس که بعید شد ز معمار

کی گردد کارهاش معمور

چشمی که ز چشم من طرب یافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه