گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

چشم توام به غمزهٔ خونخوار می‌کشد

آن خونبها بود که دگربار می‌کشد

ترسم کشند از حسدم بار و هم‌نشین

گر گویم این به کس که مرا بار می‌کشد

آن قامت چو تیر و دو ابروی چون کمان

پیوسته می‌کشد دل و هموار می‌کشد

در انتظار کشتن خود تا به کی چو شمع

می‌سوزدم چو عاقبت کار می‌کشد

فکر میان او مکن ای دل که این خیال

تن را تار می‌کند و زار می‌کشد

ای آنکه صحتم طلبی زودتر مرا

بنما به آن طبیب که بیمار می‌کشد

بسیار زنده کرد لبش گفته ای کمال

بسیار هم مگوی که بسیار می‌کشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode